مي دانم كه تا نيم ساعت پيش زنده بودي ولي نمي دانم حال كه دارم از دلنگراني هايم برايت مي نويسم هستي يا نه اگرچه براي ما هميشگي هستي چرا كه تو به واژه هميشه آبرو و اعتبار داده اي برادرم . بدان كه ديگر تاب دلتنگي دادي را كه عليه بيدادي كه بر ما رفته است به پا خواسته را نداشتم ، دلتنگي ام به جايي رسيده بود كه امشب همينكه ديدم هنوز زنده اي گريستم و بيشتر گريستم لحظه اي كه شنيدم اسمي از خسرو گلسرخي بر زبان آوردي ، شايد بپرسي چرا ؟ من در اين ايام آوارگي تو برادرم بارها فيلم بيدادگاه خسرو گلسرخي را ديده ام و هر بار با ديدنش فقط شما در ذهن من تداعي شديد اگرچه اميدوارم كه هرگز اين اتفاق براي شما نيفتد، چرا كه حداقل خودت خوب مي داني چقدر تفاوت است ميان بيدادگاه گلسرخي و بيدادگاه ولايت مطلقه فقيه . برادرم چيزي درون من هماره ميگويد كه اگر شما گير اين جلادان بيفتيد هرگز نه به شما فرصت خواهند داد كه گلسرخي را براي تاريخ اين مملكت بازسازي كنيد و نه به نسل من و تو كه از داشتن قهرماني چون شما به خود ببالند، پس بحرمت نسل آينده بيشتر مواظب باش !
برادرم بابك! هرگز اين را به پاي اينكه جامعه ما گاهاً قهرماناني نا قهرمان مي پروراند مگذار . اگر اين همه مدت ننوشتم و شما را جايي قهرمان نخواندم بيم آن داشتم كه امتداد همان جامعه شناسي بيمار ما ايرانيها باشد . اما حال از اين مطمئنم كه با همه وجود به داشتم برادري قهرمان چون تو ببالم . برادرم ، بابكم ، دادم بدان كه در مسير گذار از اين بيداد مردم خود قهرمانان خود را برمي گزينند و اجازه نمي دهند كسي براي آنان قهرمان پروري كند . پس هرگز نگران اين نباش كه مبادا روزي امثال هاشمي قهرمان اين ملت شوند ، هرگز ! چرا كه مردم ما نه خود حقيرند و نه به دنبال رهبران حقير راه مي افتند.
بگذريم ، نمي دانم چند فرزند داري اما فرزند بزرگ خانواده ات كه نامش عشق است را خوب مي شناسم فرزندي كه ميان تو و همسرت متولد شده است . و با استادم احمد شاملو موافقم كه اگر عشق نبود هيچ آدميزاده را تاب سفري اينچنين نبود . برادرم بابك به همسرت كه خواهر ناتني و تني و خوني من است بگو ممنونم چرا كه من معتقدم اين عشق ، اين فرزند بي شناسنامه زاييده روح عظيم چنين همسري است . برادرم در اين ايام آوارگي ات هرگز از تو بدون ايثارگري همسرت ياد نكرده ام چرا كه من نيز همواره همسري عاشقانه را در كنار خود داشته ام .فقط بايد بگويم برادرم تو به داشتن همسري اينچنين ببال و من به داشتن خواهري اينچنين .باشد روزي كه به پاس ايثارگريهايش از او به عنوان همسر و مادري فداكار قدرداني كنيم .
برادرم ! فرزندانت را فراموش نكرده ام فقط ايمان دارم كه آنان در حال پيمودن راه بزرگمردي،بزرگتر بودن و مسير تعالي هستند . تاريخ از آنها قدرداني خواهد كرد . برادرم تاريخ سرزمين ما منصف تر از جغرافياي سرزمين ماست . پس بدان در مسير كوچ اجباري خويش بيشتر از تاريخ بايد مواظب جغرافياي بيرحم ما باشي تا در چنگال اين جلادان نيفتي . و در آخر بين اين همه مأمني كه در مسير راه خويش برمي گزيني من نيز كلبه محقري دارم كه اگر چه بعد از نوشتن اين نامه كمي از امنيتش را از دست مي دهد ولي همواره به روي تو و خانواده ات باز است و من و همسرم مشتاق به بودن در كنار شما . و در نهايت اگر برادر خواندن خودت و خواهر خواندن همسرت را بدون اجازه صدا زدم مرا ببخش ولي بدان هماره منتظر آمدنتان به خانه ام هستم . و
به خانه من اگر آمدي
اي مهربان
چراغ بياور
م.ح
حال تصور كنيد مذهبيوني كه به راستي مي توان گفت پس از ظهور صفويه عقيم فكري شده بودند(البته لازم به ذكر است كه بدانيم پس از ساليان سال در دوران مشروطه اين پدر و مادر عقيم آبستن فرزندي آرماني بود كه به دليل همان جامعه شناسي بيمار ما قبل از تولد سقط شد و هرگز زاده نشد .) با سيل خروشان فكري جنبشهاي فعال كه همگي با گرايشهاي چپ و يا كمونيسيتي بودند برخورد نموده و اين پرچمداران ديني كه پس از ساليان متمادي در حسرت داشتن فرزندي آرماني بوده اند مادامي كه خود قدرت زايش نداشته اند چگونه با ديدن يك فرزند فكري در حال تولد در نزديكي خود دست و پايشان را گم كرده و به سرعت و بدون هيچ گونه بينشي آنرا به فرزند خواندگي قبول نمودند و با اين كار به تجديد ويرايش تفكرات اسلامي پرداخته دريغ از اينكه پذيرش اين فرزند فكري چيزي غير از انقطاع نسل تفكرات اسلامي در بر نداشت چرا كه خود متولد پدر و مادري كمونيستي بود .و چيزي كه به وضوح ما امروز مي بينيم عدم تأثير پذيري نسل ايدئولوژيك ما از اين ايدئولوژي به ظاهر اسلامي است . و اين ماحصل دسترنج آقايان به ظاهر مذهبيوني است كه با يك تجديد ويرايش كمونيستي از اسلام بزرگترين خيانت را به اين دين نمودند و آنرا خشن ترين دين الهي جلوه دادند كه تنها نمونه اين خشونت در جوامع كمونيستي قابل رؤيت است . دست مريزاد !!!!!!
نام اين وبلاگ برگرفته از نام كتاب استاد ارجمندم علي رضاقلي با نام "جامعه شناسي نخبه كشي" گرفته شده است و از اينكه بدون كسب اجازه از ايشان اين الگو برداري شده است عذرخواهي مي نمايم. اينجانب مشتاق به درج بخشهايي از اين كتاب در اين وبلاگ بودم كه تا كسب اجازه از مؤلف اين امر امكان پذير نيست.ولي ناگزير ممكن است مطالبي مشابه با مطالب اين كتاب بنا به شباهت تفكر مشاهده شود.
نويسنده اين وبلاگ به هيچ گروه و يا حزبي وابستگي نداشته و هيچ ارتباطي با بيگانگان ندارد . اين مطلب را از اين جهت عرض مي نمايم كه از اين لحظه طبق قوانين ساختگي كه هيچگونه تعريف واضحي همانگونه كه ساير قوانين رسانه اي اين مملكت ندارند ندارد بنده يك مجرم اينترنتي ام.البته اميدوارم آقايان براي اين جرم حدود اسلامي اينترنتي قايل شوند مثلاً با اينترنت شكنجه كنند ، با اينترنت شلاق بزنند و يا خداي ناكرده با اينترنت تجاوز كنند .
و باید دانست سرزمینی که هرگز نتوانست کشتن سهرابی را که در تخیلات حماسی حکیم فردوسی متولد شد فراموش کند چگونه خواهد توانست کشتن سهرابهایی را که در واقعیتی تلخ به خاک و خون کشیده شده اند فراموش کند . و این کابوسی هراس انگیز برای کسانی خواهد بود که در این ایام ترس صمیمی ترین یارشان بوده است . به آنها توصیه می کنم که اگر از ترس خوابشان نمیبرد به مطالعه تاریخ بپردازند شاید که با انکار آن تسکین یابند. م